فردوسی

فردوسی، ابوالقاسم منصور بن حسن (۳۲۹ یا ۳۳۰-۴۱۱ یا ۴۱۶ ق) حکیم و شاعری که در روستای باژ از توابع شهر طوس در خانواده‌ای دهقانی به دنیا آمد. در حدود ۴۰ سال داشت كه به نظم شاهنامه منثور ابومنصوری پرداخت و نسخۀ اول آن را در ۳۸۴ ق به پایان رساند و سپس داستان‌های دیگری را به آن اضافه كرد. در حدود ۳۹۵ ق با دربار یمین‌الدوله و امین‌المله سلطان محمود بن ناصرالدین سبكتكین آشنا و بر آن شد كه نسخۀ دومی از شاهنامه ترتیب دهد و به نام محمود درآورد، اما سلطان محمود غزنوی با آن‌که شاعران را می‌نواخت و صله‌های گزاف به آنها می‌بخشید، با او خوش‌رفتاری نكرد و چون خشم سلطان را فرا گرفت، فردوسی از غزنین گریخت و به هرات و از آن‌جا به مازندران رفت. سپس در آخر عمر به خراسان بازگشت و در حدود سال ۴۱۱ یا ۴۱۶ ق در مولد خویش درگذشت. خانوادۀ فردوسی در باژ (از توابع طوس) صاحب آب و زمین بودند و بیشتر زندگانی‌شان در همان ده گذشت. فردوسی در شاهنامه مطالبی در بارۀ خود دارد كه وضع زندگی او را روشن می‌كند و نشان می‌دهد كه او در اوایل زندگی زن گرفته و یك پسر و یك دختر داشته و پسرش در ۳۷ سالگی در زمانی‌كه پدر ۶۵ ساله بوده درگذشته، پس وقتی‌كه پدرش ۲۸ ساله بوده، متولد شده و خواهرش از او كوچك‌تر بوده است. فردوسی به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق شاهنامه را جمع‌آوری كرد. وی از بزرگ‌زادگان طوس بود و در حدود سال ۳۳۵ ق یا كمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمد بن محمد چغانی، حكمرانی طوس داشت و در همین سال وقتی كه ابوعلی بر پادشاه سامانی طغیان كرد، ابومنصور جانب بوعلی گرفت و آن‌گاه كه ابوعلی به جانب مرو لشكر كشید، ابومنصور را به جای خویش سپهسالاری خراسان داد. ابومنصور، از عمال سامانی، در جنگ شكست خورد و چندی در آذربایجان فراری و متواری می‌زیست و در آخر به پادشاه سامانی پیوست و از جانب عبدالملك بن نوح سامانی به سپهسالاری خراسان رسید، اما در ذی‌حجۀ ۳۴۹ ق معزول شد و البتكین به جای وی منصوب شد. البتكین نیز در ۳۵۰ ق معزول شد و سپهسالاری خراسان به ابومنصور رسید. در این وقت او درصدد ائتلاف با ركن‌الدوله، حسن دیلمی برآمد و وی را به گرگان خواند. وشمگیر بن زیار آگاه شد و با فرستادن هزار دینار برای یوحنای طبیب، وی را بر آن داشت تا ابومنصور را در ذی‌حجۀ ۳۵۰ ق با زهر بكشت. فردوسی از امرای نزدیك كسی را لایق آن نمی‌دانست كه اثر عظیم و جاودانش را به او تقدیم كند و همواره در پی بزرگی می‌گشت كه سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگ‌ترین پادشاه عصر خود را یافت. این امر در ۶۵ یا ۶۶ سالگی شاعر حدود ۳۹۴ یا ۳۹۵ ق اتفاق افتاد. در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار مورث خود را در راه نظم حماسۀ ملی ایران از دست داده بود. در چنین حال بود كه دلالان تبلیغاتی محمود ترك‌زاد به اندیشۀ استفاده از شهرت دهقان‌زادۀ بزرگوار طوس افتادند و او را به صلات جزیل محمود كه برای گستردن نام و آوازۀ خود به شاعر می‌داد، امیدوار كردند و بر آن داشتند كه شاهنامۀ خود را كه تا آن هنگام به نام هیچ‌كس نبود، به اسم او در آورد. وی نیز پذیرفت و نسخۀ دوم شاهنامه را در سال ۴۰۰-۴۰۱ ق  كه در مدح محمود داستان‌هایی نو سروده بود، تقدیم به سلطان محمود کرد؛ پس از ختم شاهنامه آن‌را از غزنین به طوس برد و به محمود تقدیم كرد و خلاف انتظاری كه داشت، مورد توجه و محبت پادشاه غزنین قرار نگرفت و بنابر تعهد پادشاه غزنوی در برابر هر بیت به جای یك دینار یك درهم داد. فردوسی نیز از این كار خشمگین شده و همۀ درهم‌ها را به حمامی و قفاعی بخشید! علل اختلاف فردوسی و محمود را بیشتر بر سر مسائل دینی و سیاسی و نژادی می‌دانند. فردوسی بارها در شاهنامه بر تركان تاخته بود و محمود ترك‌زاده بود، هم‌چنین فردوسی شیعه بود و محمود دشمن هر شیعه و بر داركنندۀ هر معتزلی و هر فلسفی مشرب بود. فردوسی این آزاده مرد ناگهان حرب تكفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد كه به جرم الحاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد. پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و با اسماعیل وراق پدر ارزقی شاعر پناه برد و 6 ماه در خانۀ آن آزاده مرد پنهان بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند و چون فردوسی ایمن شد از هرات به طوس و از آن‌جا به طبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار به نام سپهبد شهریار رفت و به او گفت كه در این شاهنامه، همه سخن از نیاكان بزرگ تو بود، بگذار تا آن‌را به نام تو كنم، او از بیم تیغ محمود لرزان بود و به این كار تن در نداد. بعد از این حوادث فردوسی از طبرستان به خراسان بازگشت و آخرین سال‌های نومیدی و ناكامی خود را به تجدیدنظرهای نهایی در شاهنامه و افزودن برخی ابیات آن گذراند. فردوسی به سال ۴۱۱ ق در زادگاه خود درگذشت و در باغی كه ملك او بود، به خاک سپرده شد. معروف است كه مأخذ عمدۀ فردوسی در نظم شاهنامه ترجمۀ منثور خداینامك پهلوی بوده كه همان خداینامه است كه نسخۀ اصلی آن تا مرگ خسرو پرویز پیشتر نیامده است. خداینامه را در آخر عهد ساسانیان و شاید در زمان یزدگرد سوم، دانشور دهقان تدوین کرد. این كتاب به دست عده‌ای از دانشمندان زرتشتی به فرمان ابومنصور بن عبدالرازق والی طوس تألیف شد. خداینامه، مأخذ عمدۀ تاریخ‌نویسان عرب و عجم است كه از سرگذشت ایران قبل از اسلام سخن می‌رانند. عنوان این كتاب را كه پهلوی است به عرب سیر ملوك‌العجم یا سیرالملوك نوشته‌اند و در فارسی آن‌را به شاهنامه ترجمه كرده‌اند، از جمله ترجمه‌های عربی كتاب خداینامه یكی آن است كه روزبه پارسی [ابن‌مقفع] ترجمه كرده است. البته هم اصل خداینامه پهلوی و هم ترجمه ابن‌مقفع از دست رفته و باید دانست كه سیرالملوك ابن‌مقفع نخستین ترجمۀ مستقیم خداینامه بوده است. ابیات شاهنامه در حدود ۶۰۰۰۰ است كه در حدود ۱۰۰۰ بیت آن‌را دقیقی سروده است. فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه‌مند شد و به ویژه به تاریخ و اساطیر گذشتۀ ایران باستان (که در عهد او خراسان نامیده می‌شد و امروزه افغانستان خوانده می‌شود) علاقه می‌ورزید. همین دلچسبی به داستان‌های کهن آریایی بود که او را به فکر نظم شاهنامه انداخت. چنان‌که از گفتۀ خود او در شاهنامه بر می‌آید، مدت‌ها در جست‌وجوی این کتاب بود. مدتی را که بر سر این کار رنج برد، به تفاوت ۲۵، ۳۰ و ۳۵ سال ذکر می‌کنند. آنچه محقق است، آن است که وی برای نظم کتاب نه از روی ترتیبی که اکنون در توالی داستان‌هاست کار کرده و نه این‌که بدون وقفه مشغول نظم و تصنیف آن بوده است؛ به هر حال فردوسی نزدیک به ۳۰ سال از بهترین ایام زندگی خویش را وقف شاهنامه کرد. گویند که چند سال بعد، محمود را به مناسبتی از فردوسی یاد آمد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و درصدد دلجویی از او برآمد و فرمان داد تا مالی هنگفت برای او از غزنین به طوس گسیل دارند و از او دلجویی کنند، اما چنان‌که تذکره‌نویسان نوشته‌اند، روزی که هدیۀ سلطان را از غزنین به طوس می‌آوردند، جنازۀ شاعر را از طوس بیرون می‌بردند. شاهنامه نه فقط بزرگ‌ترین و پُر مایه‌ترین مجموعۀ شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است، بلکه مهم‌ترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانۀ لغت و گنجینۀ ادبیات فارسی است. فردوسی استاد بی‌همتای شعر و خرد پارسی و بزرگ‌ترین حماسه‌سرای جهان است. وی در سال ۳۷۰ ق زیر دید تیز و مستقیم جاسوس‌های بغداد و غزنین، تنظیم شاهنامه را آغاز کرد و به تجزیه و تحلیل نیروهای سیاسی بغداد و عناصر ترک داخلی آنها پرداخت. شاهنامه دارای سه دورۀ اساطیری، پهلوانی و تاریخی است، فردوسی بر منابع بازماندۀ کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می‌نهد که به قول خودش باد و باران نمی‌تواند گزندی به آن برساند و گذشت سال‌ها بر آن تأثیری ندارد. در برخورد با قصه‌های شاهنامه و دیگر داستان‌های اساطیری فقط به ظاهر داستان‌ها نمی‌توان بسنده کرد، زبان قصه‌های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی‌توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه‌های معمولی تنزل می‌دهد. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی‌اند. جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین‌خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسۀ سودابه و ... همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند. تفکر فردوسی و اندیشۀ حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی‌ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می‌شود، همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می‌گیرد. زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت‌های گوناگون قرار می‌دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزش‌های عمیق انسانی مردمانش بر می‌خیزند و جان بر سر این کار می‌نهند. تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی در مورد طلوع، غروب، شب، روز و ... در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکته‌هایی موجب هماهنگی جزیی‌ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان‌ها شده است. موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می‌شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کم‌تر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می‌کند. علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه‌های محکم و هم حروفی‌های پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می‌دهد. اغراق‌های استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است. نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه منثور بود. این کتاب به دلیل آن‌که به دستور ابومنصور طوسی فراهم آمد، به شاهنامه ابومنصوری شهرت دارد و تاریخ گذشتۀ ایران است. اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمۀ آن که حدود 15 صفحه می‌شود، در بعضی نسخه‌های خطی شاهنامه موجود است. علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به‌نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف شده، اما از میان رفته است. پس از این دوره، در قرن چهارم هجری شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستان‌های ملی ایران را شروع کرد. دقیقی زرتشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت. او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد. دقیقی به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ابومنصوری را که به نثر بود، به نظم درآورد. دقیقی، ۱۰۰۰ بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (۳۶۷ یا ۳۶۹ ق) و بخش عظیمی از داستان‌های شاهنامه ناسروده مانده بود. فردوسی استاد و هشمهری دقیقی، کار ناتمام او را دنبال کرد؛ از این‌رو می‌توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.

حماسه‌سرایی در ایران (۱۸۳-۲۸۶)؛ تاریخ ادبیات در ایران (۱ /۴۵۸-۵۲۱)؛ تاریخ نظم و نثر (۳۹-۴۱).