گلهای تازه ۸۵

گوینده: فخری نیکزاد

 

 

 

 

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع

می­خواست گل که دم رند از رنگ وبو ی تو

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند

می خور که هر که آخر کار جهان بدید

زین آتش نهفته که در سینه من است

ری به اتفاق جهان می‌توان گرفت

شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت

˜کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت

 

 

 

 

 

 

اساقی بیا که˜ یار ز رُخ پرده برگرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

ساقی بیا که˜ یار ز رُخ پرده برگرفت

کار جراغ حلوتیان باز درگرفت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

کار جراغ حلوتیان باز درگرفت

 

 

 

 

حافظ (غزل)

آواز:شجریان

 

 

 

 

ساقی بیا که˜ یار ز رُخ پرده برگرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود

زنهار از آن عبارت شیرینِ دلفریب

هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

 

ساقی بیا که˜ یار ز رُخ پرده برگرفت

کار جراغ حلوتیان باز درگرفت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت

چون تو درآمدی پی ˜کاری دگر گرفت

کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

 

کار جراغ حلوتیان باز درگرفت

 

 

 

 

حافظ (غزل)

گوینده: فخری نیکزاد

 

 

 

 

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

وته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

 

 

 

 

حافظ (غزل)

Back to programme page