گلهای تازه ۱۳۱
ترانه: سوگل |
|
|
|
|
هر حکایتی شکایتی است قصّهای ز غصّهای است |
هر غروب آشتی حکایتی است، حکایتی است، حکایتی است |
|
|
نه کبوتر دلی که پر زند در هوای پاک و روشن نوید |
خو گرفته با غبار راه دیدۀ سپید، سینۀ سیاه |
|
|
هر دریچهای که باز میشود |
از شکاف آن دست استغاثهای دراز میشود |
|
|
هر ترانهای که ساز میشود |
نامۀ نیاز میشود |
|
|
ای شکوفههای خرم بهار خستهایم بستهایم |
تا در این خزان جاودان نشستهایم |
|
|
ای ستارههای آسمان پاک ماندهایم، راندهایم |
تا به خاک تیره دل نشاندهایم دل نشاندهایم |
|
|
گوش ما پُر از دریغ روزگار هر حکایتی شکایتی است |
قصّهای ز غصّهای است قصّهای ز غصّهای است |
|
|
|
|
محمد زهری (غزل) |
گوینده: فخری نیکزاد |
|
|
|
|
زان یار دلنوازم شُکری است با شکایت |
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت |
|
|
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس |
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت |
|
|
این راه را نهایت صورت کجا توان بست |
کِش صدهزار منزل بیش است در بدایت |
|
|
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم |
یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت |
|
|
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت |
|
|
|
|
حافظ (غزل) |
آواز: شهیدی |
|
|
|
|
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت |
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت |
|
|
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس |
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت |
|
|
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت |
|
|
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت |
|
|
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت |
|
|
|
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم |
یکساعتم بگنجان در سایۀ عنایت |
|
|
عشقت رسد بهفریاد از خود بسان حافظ |
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
|
|
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت |
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت |
|
|
|
|
حافظ (غزل) |
|
|
|
|
گوینده: فخری نیکزاد |
|
|
|
|
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت |
|
|
عشقت رسد بهفریاد ور خود بسان حافظ |
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
|
|
|
|
حافظ (غزل) |
ترانه: سوگل |
|
|
|
|
هر حکایتی شکایتی است قصّهای ز غصّهای است |
هر غروب آشتی حکایتی است، حکایتی است، حکایتی است |
|
|
نه کبوتردلی که پر زند در هوای پاک و روشن نوید |
خو گرفته با غبار راه دیدۀ سپید، سینۀ سیاه |
|
|
هر دریچهای که باز میشود |
از شکاف آن دست استغاثهای دراز میشود |
|
|
هر ترانهای که ساز میشود |
نامۀ نیاز میشود |
|
|
ای شکوفههای خرم بهار خستهایم بستهایم |
تا در این خزان جاودان نشستهایم |
|
|
ای ستارههای آسمان پاک ماندهایم راندهایم |
تا به خاک تیره دل نشاندهایم دل نشاندهایم |
|
|
گوش ما پُر از دریغ روزگار هر حکایتی شکایتی است |
قصّهای ز غصّهای است قصّهای ز غصّهای است |
|
|
|
|
محمد زهری (غزل) |