یک شاخه گل ۳۷
گوینده:: روشنک | |||||
این بار مختصری از نثر سعدی، شاعر بزرگ قرن هفتم را، می شنوید . در ادبیات شیرین زبان فارسی شعر بسیار است وهیچ یك از زبانهای زندۀ دنیا از حیث شعر به پای ایران نمی رسد . ولی از نظر نثر ، جز خواجه عبدالله انصاری و شیخ اجل سعدی از كمتر نویسنده ای می توان نثری زیبا و دلنشین مانند این دو یافت. | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
یكی از بزرگان گفت پارسایی را ، چه گویی در حق فلان عابد كه دیگران درحق وی به طعنه سخنها گفته اند؟ گفت بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. | |||||
هر كه را جامهء پارسـا بــینی ور ندانی كه در نهانش چیست |
پارســا دان و نیــك مرد انگار محتسب را درون خانه چه كار |
||||
گلستان سعدی (رباعی) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دزدی به خانه پارسایی در آمد. چندان كه جست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد، گلیمی كه در آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود. | |||||
شـــنیدم كــه مردان راه خدا ترا كی میّـــســـــر شود این مقام |
دل دشــمنان را نكردنــد تـــــنگ كه با دوستانـت خــلافست و جنگ |
||||
گلستان سعدی (رباعی) | |||||
ترانه: سیما بینا | |||||
گُلی از دستِ من بستون و بو كن به هر جـا می روی كه من نباشم |
میونِ هـر دو زلـفونت فرو كن بجای من تــو با گــل گفــتــگو كن |
||||
گُـُلِِ سرخ و سپید من بنفشه برگ و بید من |
بــیا بالا بـلای من گــلــو بنـدِ طــلای مــن | ||||
چو میآیی بلای من چه می آری برای من | |||||
گُـُل آمــد گُـُلعذار آمد، بهار آمـد ، بهار آمـد | نگارِ سبزه روی من به روی سبزه زار آمد | ||||
گُـُلِ سرخ و سپیدم كی می آیی؟ تو گفتی گُل در آید من می آیوم |
بنفشه برگ و بیدم كی می آیی گُـُلِ عالم تموم شـد كی می آیی |
||||
گُـُلِِ سرخ و سپید من بنفشه برگ و بید من | بــیا بالا بـلای من گــلــو بنـدِ طــلای مــن | ||||
چو میآیی بلای من چه می آری برای من | |||||
گُـُل آمــد گُـُلعذار آمد، بهار آمـد ، بهار آمـد | نگارِ سبزه روی من به روی سبزه زار آمد | ||||
بهار آمد ، بهار آمد ، بهار آمد ، بهار آمد | |||||
شاعر ناشناس (ترانهٔ محلیء خراسانی) | |||||
گوینده: روشنك | |||||
پيوسته دلت شاد و لبت خندان باد. |