برگ سبز ۱۱۹
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
مقدور من سری است كه در پایت افكنم | گر زان كه التفات بدین مختصر كنی | ||||
سعدی (غزل) | |||||
آواز: (قوامی) | |||||
هر شب من و دل تا سحر در گوشه میخانهها اندر شمار بی دلان در حلقه بیحاصلان |
داریم از دیوانگی با یكدگر افسانهها نی در حساب عاقلان نی در خور فرزانهها |
||||
از خانمان آواره ها ، در دو جهان بیكارهها از درد و غم بیمارها از عقل و دین بیگانهها | |||||
از سینه برده كینهها آیینه كرده سینهها | دیده در آن آیینهها عكس رُخ جانانهها | ||||
میرزا حبیب شیرازی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
الهی به مستان جام شهود دلم مجمر آتش تور كن خم می دگر باره سر جوش زد دل و دیده بر دور ساغر نهیم پس آنگه به كام دل دوستان |
به عقلآفرینان بزم وجود دلم ساغر آب انگور كن صلایی به رند قدح نوش زد ز دوران این چرخ دون وارهیم بزن جام در ساحت بوستان |
||||
شاعر ناشناس (مثنوی) | |||||
آواز: (قوامی) | |||||
بیا ساقی آن آتش تابناك به من ده كه در كیشِ رندانِ مست بیا ساقی اكنون كه شد چون بهشت بده وین نصیحت ز من گوش و كن بیا ساقی آن راه ریحان نسیم دل بینوایان مسكین بجوی |
كه زردشت میجویدش زیر خاك چه دنیاپرست و چه آتشپرست ز روی تو این بزمِ عنبر سرشت جهان جمله هیچ است و می نوش و كن به من ده كه نبود زرد ماند نسیم پس آنگاه و جام جهانبین بجوی |
||||
حافظ (مثنوی ) | |||||
دکلمه: روشنک | از سینه برده كینهها آیینه كرده سینهها | دیده در آن آیینهها عكس رُخ جانانهها | |||
آواز: (قوامی) | |||||
از سینه برده كینهها آیینه كرده سینهها | دیده در آن آیینهها عكس رُخ جانانهها | ||||
میرزا حبیب شیرازی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آن كس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفه درویش، علی نگهدار شما. |