ای چنگی عشق قصه ناز بگو
زان پیش كه سر گران كند خواب عدم
زان چشم سیه با من و دل راز بگو
از دوست سخن بگو بگو باز بگو
شاعر ناشناس
پوران (ترانه)
در كنار آشنایان در میان بی وفایان
گر من بیدل نباشم شمع هر محفل نباشم
عاشقی دیوانه كمتر ناله ای مستانه كمتر
آتشی گر برفروزد گوشۀ كاشانه من
نیمه شب از غم بسوزد جسم چون پروانۀ من
مست و مدهوشی سحرگه بر در میخانه كمتر
از من بگذر كه این مجنون پی لیلا گرفته
شعله ور ای عشق رسوا آمدی تا من بسوزم
دل از كف داده ای اكنون ره صحرا گرفته
آمدی با این همه غم تا چنین آید به روزم
گر سر آید سوز و سازم این همه شوق و نیازم
شكوه ای كم ناله ای كم قصۀ بی انتهایی با دو صد افسانه كمتر
تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت
چنان از بادۀ بزم وصالت بی خبر گشتم
ز كنج عافیت تا در میان مردم افتادم
به آتش زنده كن در بزم جان پروانۀ خود را
ز برق آه روشن می كنم كاشانۀ خود را
كه از مستی ندانم باز راه خانۀ خود را
فراوان یاد كردم گوشۀ ویرانه خود را
دل ما گر چه اندر سینۀ ماست
ولیكن از جهان ما برون است
آتشی گر برفروزد گوشۀ كاشانۀ من
معینی کرمانشاهی
Back to programme page