برگ سبز ۱۴۲
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
خواهم ای عشق كه میخانة دلها باشم گر چه زین بیشتر از وصل تو رسوا باشم |
بیخبر از حرم و دیر و كلیسا باشم بیتو یك لحظه نباشد كه به دنیا باشم |
||||
بعد از این رحم مكن بر دل دیوانة من بفرست آنچه غمت هست به غمخانة من |
|||||
گر چه ای عشق شكایت به تو چندان دارم گر چه از نرگس آن ساختهای بیمارم |
كه به عمری نتوانم همه را بشمارم گر چه زان زلف گرهها زدهای در كارم |
||||
باز هم گرم از این آتش جان سوز تویم سر خوش از آه و غم و درد شب و روز تویم |
|||||
باز اگر باغ مئی هست به میخانه توست باز اگر راحت جانی بود افسانة توست |
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه توست باز هم عقل كسی راست كه دیوانة توست |
||||
شكوه بیجاست مرا كُشتی و جانم دادی آنكه از بخت طمع داشتم آنم دادی |
|||||
عماد خراسانی (مسمط) | |||||
آواز: گلپایگانی | |||||
ما از دل و دین در ره دلدار گذشتیم گاهی به ره صومعه سرمست دویدیم هر چند در این دایره چون نقطه مقیمیم مقصود نشد حاصل هر جا كه دویدیم ما از دل و دین در ره دلدار گذشتیم
|
از هر دو جهان در طلب یار گذشتیم گاهی ز در میكده هشیار گذشتیم زین مركز آلوده چو پرگار گذشتیم از آرزوی خویش به ناچار گذشتیم از هر دو جهان در طلب یار گذشتیم |
||||
غبار همدانی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
چو نكو مینگرم شمع تو پروانه تویی حرم و دیر تویی، كعبه و بتخانه تویی |
راز شیرینی این عالم افسانه تویی سّر دلدار تویی، طرة جانانه تویی |
||||
گر چه از چشم بتی بیدل و دینی ای عشق هر چه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق |
|||||
عماد خراسانی (مسمط) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||