برگ سبز ۱۶۲
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
تا تو به خاطر منی كس نگذشت بر دلم حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو فكرت من كجا رسد در طلب وصال تو لشكر عشق سعدیا غارت عقل میكند |
مثل تو كیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم این همه یاد میرود وز تو هنوز غافلم تا تو دگر به خویشتن ظن نبری كه عاقلم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
كاش كان دلبر عیار كه من كشتة اویم ترك من گفت و به تركش نتوانم كه بگویم |
بار دیگر بگذشتی كه كند زنده به بویم چه كنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
آواز: عبدالوهاب شهیدی | |||||
سخن عشق تو بیآنكه برآید به زبانم گاه گویم كه بنالم ز پریشانی حالم گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من كن |
رنگ رُخساره خبر میدهد از حال نهانم باز گویم كه عیان است چه حاجت به بیانم كه به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
تصنیف: عبدالوهاب شهیدی | |||||
كاش كان دلبر عیار كه من كشتة اویم ترك من گفت به تركش نتوانم كه بگویم دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا دوش میگفت كه سعدی غم ما هیچ ندارد |
بار دیگر بگذشتی كه كند زنده به بویم چه كنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم تا چه دید از من مسكین كه ملول است ز خویم مگر آن گه كه كند كوزهگر از خاك سبویم می نداند كه سَرَم گَر برود دست نشویم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آن كس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||