برگ سبز ۱۶۶
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
در حسن رُخ خوبان پیدا همه او دیدم در دیدة هر عاشق او بود همه لایق دیدم گل و بستانها، صحرا و بیابانها هان ای دل دیوانه، بخرام به میخانه در میكده و گلشن، می نوش می روشن |
در چشم نكورویان زیبا همه او دیدم واندر نظر وامق عذرا همه او دیدم او بود گلستانها، صحرا همه او دیدم كاندر خم و پیمانه، پیدا همه او دیدم میبوی گل و سوسن، كاینها همه او دیدم |
||||
عراقی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دلی كه آتش عشق تواش بسوزد پاك به بوی آنکه در آتش نهد قدم روزی مرا كه نیست از این آتشم مگر دودی كجاست آتش شوقت كه در دل آویزد ز شوق در دل من آتشی چنان افروز |
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناك هزار سال در آتش قدم زند بیباك فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاك چنان كه بر گذرد شعلة دلم ز افلاك كه هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاك |
||||
عراقی (غزل) | |||||
آواز: محمودی خوانساری | |||||
چون زلف توام جانا در عین پریشانی من خاكم و من گردم، من اشكم و من دردم خواهم كه تو را بر بنشانم و بنشینم ای شاهد افلاكی در مستی و در پاكی از آتش سودایت دارم من و دارد دل ای چشم رهی سویت كو چشم رهی جویت چون زلف توام جانا در عین پریشانی |
چون باد سحرگاهم در بیسر و سامانی تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی من چشم تو را مانم، تو اشك مرا مانی داغی كه نمیبینی، دردی كه نمیدانی روی از منِ سرگردان شاید كه نگردانی چون باد سحرگاهم در بیسر و سامانی |
||||
رهی معیری (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دلی كه آتش عشق تواش بسوزد پاك به بوی آنكه در آتش نهد قدم روزی مرا كه نیست از این آتشم مگر دودی كجاست آتش شوقت كه در دل آویزد ز شوق در دل من آتشی چنان افروز |
ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمنا هزار سال در آتش قدم زند بیباك رو گرفت زمین دلم خس و خاشاك چنانكه برگذرد شعلة دلم ز افلاك كه هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاك |
||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||