برگ سبز ۱۷۱
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
پایه حُسنٍ تو آفتاب ندارد مستیِ چشمِ خوشِ تو دید چو نرگس ساغرِ لاله نمونة دهنِ توست چون لب و رُخسار توست آتش لیکن ماه که باشد که در برابر رویت |
مایة زلفِ تو مشکِ ناب ندارد گفت که دارد خمار و خواب ندارد لیک چه سود است چون شراب ندارد این همه رنگ است و هیچ آب ندارد رویِ خود از شرم در نقاب ندارد |
||||
اثیرالدین اخسیکتی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند بیخود از شعشعة پرتو ذاتم کردند عاشق آن دم که به دام سر زلف تو فتاد |
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند باده از جام تجلی صفاتم دادند گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند |
||||
حافظ (غزل) | |||||
آواز: محمودی خوانساری | |||||
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود حلقة پیر مغانم ز ازل در گوش است بر سر تربت ما چون گذری همت خواه عیب مستان مکن ای خواجه کز این کهنه رباط بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد |
سر ما خاکِ ره پیر مغان خواهد بود ما همانیم که بودیم و همان خواهد بود که زیارتگه رندان جهان خواهد بود کس ندانست که رحلت به چه سان خواهد بود زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود |
||||
حافظ (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز | آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||