برگ سبز ۱۷۳
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک |
|||||
ای دل شكایتها مكن تا نشنود دلدار من ای دل مرو در خون من، در اشك چون جیحون من اندازة خود را بدان، نامی مبر زان گلستان چون لطف دیدم رای تو افتادم اندر پای تو |
ای دل نمیترسی مگر از یا رب بسیار من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من آن بس نباشد خود تو را كآگه شوی از خار من گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من |
||||
مولوی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
آخر از غیب دری بر رُخ ما بگشاید نگشاید دل ما تا نگشایی خم زلف میكشم آه كه بگشا رُخ گلگون لیكن تا به دشنام هلالی بگشایی لب خویش |
دیگران گر نگشایند خدا بگشاید زلف خود را بگشا تا دل ما بگشاید این گلی نیست كه از باد صبا بگشاید هر سحر گریهكنان دست دعا بگشاید |
||||
هلالی جغتایی (غزل) | |||||
آواز: ایرج | |||||
عاشق شدم و محرم این كار ندارم آن عشق كه یاری دهدم سرو نباشد دلپاك ز غم و غصة هجرت ولیكن دارم غم دیدار تو بسیار نه اندك |
فریاد كه غم دارم و غمخوار ندارم وان بخت كه پرسش كندم یار ندارم از تنگدلی طاقت گفتار ندارم لیکن غم خود اندک و بسیار ندارم |
||||
امیرخسرو دهلوی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افت | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||