برگ سبز ۱۸۵
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
ساقیا می ده كه ما دردیكش میخانهایم خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمعوار خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما سعدیا گر بادة صافیت باید بازگو |
با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم هركجا در مجلسی شمعی است، ما پروانهایم گو مباش اینها كه ما رندان نافرزانهایم هر یك اندر بحر معنا گوهر یك دانهایم ساقیا می ده كه ما دردیكش میخانهایم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
آن دوست كه من دارم و وآن یار كه من دانم ابروی دلآرایت مجموعة زیبایی دریاب كه نقشی ماند از طرح وجود من ای خوبتر از لیلی، بیم است كه چون مجنون |
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم مجموع چه غم دارد از من كه پریشانم چون یاد تو میآرم، خود هیچ نمیمانم عشق تو بگرداند، در كوه و بیابانم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
آواز: قوامی | |||||
ساقیا می ده كه ما دردیكش میخانهایم اهل دانش را در این گفتار با ما كار نیست گر چه قومی را صلاح و نیكنامی ظاهر است خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است سعدیا گر بادة صافیت باید بازگو |
با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم عاقلان را كی زیان دارد كه ما دیوانهایم ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم گو مباش اینها كه ما رندان نافرزانهایم ساقیا می ده كه ما دردیكش میخانهایم |
||||
سعدی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
زیبد كه ز درگاهت نومید نگردد باز | آنكس كه به امیدی بر خاك درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک |