گلهای جاویدان ۱۳۲

دکلمه: روشنک

به چه کار آیدت ز گل طبقی

گل همین پنج روز و شش باشد

از گلستان من ببر ورقی

وین گلستان همیشه خوش باشد

سعدی، گلستان ( مثنوی در بحر خفیف)

امشب سخن ازعارفی است که ازآنچه غیردوست بود گسست و به او پیوست واین گسستن و از خویشتن گذشتن را به پایه ای رسانید که به طاهرعُریان شهرت یافت.

ندونُم لوت و عریونُم که کرده

بده خنجر که تا سینه کنم چاک

خودُم جلاد و بی جونُم که کرده

ببینُم عشق برجونُم چه کرده

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

صاحبدلان البته از دیوژن (Diogenes) فیسوف شهیر یونانی شنیده اند که روزی سَربه بیابان نهاد و درکنار رودی اقامت گزید و منزل ومآوایش شکسته خُمی بود که سَروتنش را درآن محفوظ می داشت و همین خُم شکسته سالها وی را تا دَم واپسین ازگزند سرما و تیرهای سوزان خورشید مصون داشت؛ اما طاهرعریان ِما را حتی چنان منزل و مآوایی نبود.

همه مارون و موران لونه دیرون من دیوانه را ویرانه ای نِه
بابا طاهرعریان (مصرعی از دو بیتی)

طاهراز سردی و بی برگی دِی و تیر آتش بز هراسی نداشت. وی چنان مجذوب معشوق بود که آنی دراندیشۀ خویشتن نبود. به فکردوست به خواب می رفت وازآن لحظه که با نسیم سحرگاه سَراز بالین خویش برمی داشت آلاله می گشت و بیان دل را چون جرعۀ سُکرآور در ساغر نظم نثار می نمود.

نسیمی کزبُـن آن کاکل آیو

چوشو گیرُم خیالت را درآغوش

مرا خوشتر زبوی سنبل آیو

سحر از بسترُم بوی گُل آیو

غم عشق تِه کِـی درهرسَرآیو

زعشقت سرفرازان کامیابند

همایی کِـی به هربوم و برآیو

که خور اول به کُهساران درآیو

 

 

دل مو غیرتِه دلبر نگیره

دل مو سوته ومِهرتو آذر

به جای گوهری جوهرنگیره

نبی ناسوته، آذر درنگیره

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

بیان طاهرروان، بی تکلّف و تصنّع است و در پیراستگی چنان، که برای همگان قابل درک باشد. کلام طاهر گرچه از سوته دل سراینده برخاسته اما ازآن جهت فیلسوفانه است که بردلیل و منطق استواراست. درقدرت بیان این عارف وعظمت اوهمین بس که بگوییم او به نحوی تضاد احساسات و منطق را به سادگی به هم آمیخته که گویی به هنگام بیان، سَر و دل تواماً درکار بوده اند.

موکه مست ازمِی انگور باشُم

موکه ازآتشت گرمی نبینُم

چرا از نازنینُم دور باشُم

چرا از دود محنت کور باشُم

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

آوارگی و عریانی او تنها از فرط آشفتگی و شور و سوز عاشقی نیست. طاهر گرچه ظاهرش مجنون می نماید در باطن عاقل است.


بلا رمزی ز بالای تو باشه

به صورت آفرینُم این گمانه

جنون قِسمی ز سودای تو باشه

که پنهان در تماشای تو باشه

دروجود او نه عشق بر عقل خنده زند و نه عقل بر عشق مهمیز کشد. طاهرعاشق است، ولی عاشقی فهمیده. عشق می ورزد اما به معشوقی که دانسته است و می داند درزیبایی جمال اجمل است و درکمال، اکمل. وصف خوبیش مشکل و تابش پرتو فیضش لایتناها.

اگرمستان ِمستـُم از تِه ایمان

اگر هندو، اگر گبر ار مسلمان

اگر بی پا و دستـُم از تِه ایمان

به هر ملت که هستـُم از تِه ایمان

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

مو آن مستـُم که پا از سر ندونم

دلارامی که ازو گیرد دل آرام

سر و پایی به جز دلبر ندونم

به غیر از ساقی کوثر ندونم

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

 

خوشا آنانکه از پا سر ندونند

کِنشت و کعبه و بتخانه و دیر

میان شعله خشک و تر ندونند

سرایی خالی از دلبر ندونند

بابا طاهرعریان (دو بیتی)
آواز: حسین قوامی

ز بوی زلف تو مفتونم ای گل

من عاشق ز عشقت بیقرارم

ز رنگ و روی تو دل خونم ای گل

تو چون لیلی و من مجنونم ای گل

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

به روی دلبری گر مایلستـَم

خدا را ساربان آهسته میران

مکن منعم گرفتار دلستـَم

که من واماندۀ این قافلستـَم

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

به دریای غمت دل غوطه ور بی

به چشمم قطره های اشک خونین

مرا داغ فراغت بر جگر بی

تو گویی لالۀ باغ نظر بی

بابا طاهرعریان (دو بیتی)
دکلمه: روشنک
به چشمم قطره های اشک خونین تو گویی لالۀ باغ نظر بی
آواز: حسین قوامی
به چشمم قطره های اشک خونین تو گویی لالۀ باغ نظر بی
بابا طاهرعریان (دو بیتی)
دکلمه: روشنک

دلی دارُم خریدار محبت

لباسی بافتُم برقامت دل

کزو گرم است بازار محبت

ز پود محنت و تار محبت


بابا طاهرعریان (دو بیتی)
بنان (آواز)

 

دلی دارُم خریدار محبت

لباسی بافتُم برقامت دل

کزو گرم است بازار محبت

ز پود محنت و تار محبت

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

مرا نه سَر نه سامان آفریدند

پریشان خاطران رفتند درخاک

پریشانم پریشان آفریدند

مرا ازخاک ایشان آفریدند


بابا طاهرعریان (دو بیتی)

نسیمی کز بُن آن کاکل آید

چوشب گیرم خیالت را درآغوش

مراخوشترزبوی سنبل آید

سحرازبسترم بوی گُل آید

بابا طاهرعریان (دو بیتی)

دو زلفانت بُوَد تار رُبابم

تو که با من سَر یاری نداری

چه می خواهی از این حال خرابم

چرا هر نیمه شب آیی به خوابم

بابا طاهرعریان (دو بیتی)
گوینده:روشنک

این هم گُلی بود جاویدان ازگلزار ادب ایران. گُلی که هرگزنمیرد. شب خوش.



Back to programme page