برگ سبز ۲۰۶
گوینده: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوه دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فی الدارغیره دیار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
گر چشمِ دل بر آن مه آینه رو كنی خاكِ سیه مباش كه كس برنگیردت جانِ تو جلوهگاه جمال آن گهی شود خواب و خیال من همه با یادِ روی توست درمانِ درد عشق صبوری بود ولی خون میچكد ز نالة بلبل در این چمن دل بستهام به باد به بوی شبی اینجاست یار گمشده گِرد جهان مگرد |
سیر جهان در آینة روی او كنی آینه شو كه خدمت آن ماه رو كنی كه آینهاش به اشك صفا شستشو كنی تا كی به من چو دولت بیدار رو كنی با من چرا حكایتِ سنگ و سبو كنی فریاد از تو گُل كه به هر خار خو كنی كه زلف بگشایی و مشام مرا مشكبو كنی خود را بجوی سایه اگر جستجو كنی |
||||
سایه (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
شبانه می زدهای ماه من چنین پیداست بگو كه بر دلِ گرمِ چه دست داشتهای به طرف باغ گذر كردهای به گل چیدن به دین و دل چه تفاخر، كدام دین و چه دل |
نشانِ بادهات از لعلِ آتشین پیداست كه داغ تازهات از چاك آستین پیداست ز چاك پیرهنت برگ یاسمین پیداست مرا كه در غمِ عشقت نه دل نه دین پیداست |
||||
بابافغانی شیرازی (غزل) | |||||
آواز: شهیدی | |||||
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا چشمی که رُخسار تو بیند خوشا آن دل که دلدارش تو گردی چه خوش باشد دل امیدواری همه شادی و عشرت باشد ای دوست مشو پنهان از آن عاشق که پیوست چه باک آید ز کس آن را که او را همه شادی و عشرت باشد ای دوست |
خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا مُلکی که سلطانش تو باشی خوشا جانی که جانانش تو باشی که امید دل و جانش تو باشی در آن خانه که مهمانش تو باشی همه پیدا و پنهانش تو باشی نگهدار و نگهبانش تو باشی در آن خانه که مهمانش تو باشی |
||||
عراقی(غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز | آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
گوینده: روشنک | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفة درویش، علی نگهدار شما. | |||||