برگ سبز ۲۲۹
دکلمه: روشنک | |||||
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت اكنون ز منش هیچ نمیآید یاد |
بگذاشت مرا و راه كوی تو گرفت بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت |
||||
درویش مقصود (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
با زلف بتی به بند و بست آمدهایم از كعبه خداپرست آیند همه |
آزاد ز قید هر چه هست آمدهایم جز ما كه ز كعبه بتپرست آمدهایم |
||||
حیرت؛ شیخ الرئیس قاجار (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
رویت كه ز باده لاله میروید از او دستی كه پیالهای ز دست تو گرفت |
از تاب شراب ژاله میروید از او چون خاك شود پیاله میروید از او |
||||
حسن میرزا صفوی (غزل) | |||||
آواز: قوامی | |||||
منم كه شهرة شهرم به عشق ورزیدن وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم به پیرِ میكده گفتم كه چیست راه نجات به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم عِنان به میكده خواهیم تافت زین مجلس ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ |
منم كه دیده نیالودهام به بد دیدن كه در طریقتِ ما كافری است رنجیدن بخواست جام می و گفت راز پوشیدن كه تا خراب كنم نقش خود پرستیدن كه وعظِ بیعملان واجب است نشنیدن که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن |
||||
حافظ (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
چون ماه عید گوشة ابرو نمود و رفت یارب نگیریش به مكافات كان نگار |
شوقم به آن اشارة ابرو فزود و رفت گه ز ناصبوری عشاق بود و رفت |
||||
عاشق اصفهانی (غزل) | |||||