برگ سبز ۲۵۳
(دکلمه) روشنک | |||||
چه بد کردم که پیمانم شکستی به عشوه پردۀ مِهرم دریدی |
امید وصل در جانم شکستی ؟ ز غمزه مُهر ایمانم شکستی ؟ |
||||
مُجیربیلقانی(دوبیتی) |
|||||
(دکلمه) روشنک |
|||||
در دوستیت شهری گشتند مرا دشمن زین سان که منم بی تو دورازتومبادا کس |
برمن که کند رحمت هم گر تونبخشایی؟ نه دسترسی بر تو نه بی تو شکیبایی |
||||
شاعر ناشناس(غزل) |
|||||
(دکلمه) روشنک |
|||||
گُل صبحدم ازشاخ برآشفت وبریخت بدعهدی عمربین که یک هفته زشاخ |
با باد صبا حکایتی گفت و بریخت گُل سرزد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت |
||||
مجیر بیلقانی (رباعی) |
|||||
(آواز) قوامی |
|||||
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم به کسی نمی توانم که شکایت ازتوخوانم غم عشق اگربکوشم که زدوستان بپوشم |
سر بندگی به خدمت بنهم که پادشاهی تو اگر هزار چون من بکُشی که بیگناهی همه جانب توخواهند وتوآن کنی که خواهی سخنان سوزناکم بدهد برآن گواهی |
||||
سعدی (غزل) |
|||||
(دکلمه) روشنک |
|||||
برو ای یار دلارام برو گر توخود آب حیاتی به مَثَل |
برو ای ماه گُل اندام برو به خدا کِت نبرم نام برو |
||||
شاعر ناشناس (غزل) |
|||||
(دکلمه) روشنک |
|||||
این ذوق و سماع ما مجازی نبُود با بیخبران بگو که ای بیخبران |
وین وجد که می کنیم بازی نبُود بیهوده سخن به این درازی نبُود |
||||
علاالدوله سمنانی (رباعی) |
|||||
(دکلمه) روشنک |
|||||
هرخانه اگربه طاعت آباد کُنی گربنده کنی به لطف آزادی را |
زان به نبُود که خاطری شاد کنی به زانکه هزار بنده آزاد کنی |
||||
علاالدوله سمنان (رباعی) |
|||||