یک شاخه گل ۴۳
روشنك (دکلمه) |
|||||
این بار صحبت ما از یكی از شعرای قرن حاضر است كه زاده خراسان است و از دانشمندان بنام ایران. تخلصش حبیب و به حاج میرزا حبیب خراسانی مشهور است، حاج میرزا حبیب از جمله شعرای عرفانی است كه اشعاری نقض ودلكش دارد. |
|||||
یك امشبی كه تویی در برابرم سرمست نشسته ای تو، من و شمع ایستاده به پای قسم به جانِ تو كز جان و از جهان بر خاست نهاد دل به تو و از همه جهان بر داشت گذشت كار حبیب این زمان چه می خواهی |
گمان مبر كه خبر از وجود خویشم هست تو مست باده و من مست چشمِ باده پرست هر آن كه یك نفس از روی عیش با تو نشست گشاد در به تو و بر رخ دو عالم بست فتاد ماهی در آب و رفت تیر از شست |
||||
حبیب خراسانی (غزل) |
|||||
یاسمین (آواز) |
|||||
در میكده رفتم خُم و خمخانه تو بودی دیدیم به هر انجمن افسانه تو بودی |
در حلقه مستان می و پیمانه تو بودی بر موی خود آشفته و دیوانه تو بودی |
||||
در كعبه شدی صبحه و در میكده زنار |
|||||
من رخ چو نمودی به تمنای تو بودم افتاده به پیش قد رعنای تو بودم |
دل جلوه تو محو تماشای تو بودم چون سایه به همراهی بالای تو بودم |
||||
در عین سكون جنبش دریای تو بودم آورد مرا عشق تو از خانه به بازار |
|||||
زآن پیش كه آواره به صحرای تو گردم در خلق به جمع تو هویدای تو گردم |
از منظرِ پنهانِ تو پیدای تو گردم در انجمت بینم و رسوای تو گردم |
||||
در مجلس مستانِ تو صحبای تو گردم سر مست در آیم به در از خانه خمار |
|||||
صفی علی شاه (مخمس) |
|||||
روشنك |
|||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد |
|||||