برگ سبز ۳۵
دکلمه: روشنک | |||||
چشم بگشا که جلوهٔ دلدار این تماشا چوبنگری گویی |
به تجلی است از درودیوار لیس فیالدارغیرهُ دیّار |
||||
منسوب به عطار (قصیده) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی که چو قاصدی فرستیم به دشمنی درآیی دل اوحدی شکستی ز میان کناره جَستی |
به تو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی که چو قصهای نویسیم به دشمنان رسانی نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی |
||||
اوحدی مراغهای (غزل) | |||||
آواز: فاختهای | |||||
هرگزآن دل بنمیرد که تو جانش باشی غم و اندیشه درآن دایره هرگز نرود هرگزش باد خزان برگ پریشان نکند تشنگانت به لب چشمه حیوان مُردند |
نیکبخت آن که تو درهردوجهانش باشی به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی بوستانی که درآن سرو روانش باشی شنهتر آن که تو نزدیک دهانش باشی |
||||
سعدی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنک | |||||
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز | ن کس که به امیدی برخاک دَرت افتد | ||||
عراقی (غزل) | |||||
این هم برگ سبزی بود تحفه درویش، علی نگهدار شما. | |||||