گلهای رنگارنگ ب۲۲۹
|
|
|
|
|
|
روشنک (گوینده) |
|
|
|
|
|
|
چون قصه عشق تو دراز است چه گویم |
چون پیشه چشمت همه ناز است چه گویم |
|
||
|
گر بر همه باز است در وصل تو جانا |
چون بر من سرگشته فراز است چه گویم |
|
||
|
|
|
عطار (غزل) |
||
|
دل كه دایم عشق می ورزید رفت |
گفتمش جانا مرو نشنید رفت |
|
||
|
هر كجا بوی دلارامی شنید |
یا رخ خوب نگاری دید رفت |
|
||
|
هر كجا شکر لبی دشنام داد |
یا نگاری زیر لب خندید رفت |
|
||
|
در سر زلف بتان شد عاقبت |
در كنار مهوشی غلتید رفت |
|
||
|
ای"عراقی"چند زین فریاد و سوز |
دلبرت یاری دگر بگزید رفت |
|
||
|
|
فخرالدین ابراهیم عراقی (غزل) |
|||
فاخته ای (آواز) |
|
|
|||
|
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی |
ندیده ای شب من تاب و تب چه می دانی |
|
||
|
به من گذار كه لب بر لبش نهم ای جام |
تو قدر بوسه ی آن نوش لب چه می دانی |
|
||
|
چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد |
تو گریه سحر و آه شب چه می دانی |
|
||
|
بلای عشق ز هر درد جان گدازتر است |
ندیده رنج محبت تعب چه می دانی |
|
||
|
"رهی" به محفل عشرت به نغمه لب مگشای |
تو دل شكسته نوای طرب چه می دانی |
|
||
|
|
|
رهی معیری (غزل) |
||
|
در كفت دارم دلی خوارش بكن زارش بكن |
تا توانی روز و شب پیوسته آزارش بكن زارش بكن |
|
||
|
در شكنج طره گیسو به زنجیرش ببند |
در هوای نرگس جادو گرفتارش بكن |
|
||
|
گر نمی باشد سزای بندگی بهر فروش |
گر نمی باشد سزای بندگی بهر فروش |
|
||
روشنک (گوینده) |
|
|
|||
|
وعده وصلش بده اما بكن با او خلاف |
هر چه می دانی دروغ و عشوه در كارش بكن |
|
||
فاخته ای (ترانه) |
|
|
|||
|
بنده ای بخشیدمت گر نا پسند آید ترا |
یا بزن یا بند كن یا بر سر دارش بكن |
|
||
|
چون ستمكش بندگان نزد ستمگر خواجگان |
خسته و بشكسته و بی قدر و مقدارش بكن |
|
||
|
|
حبیب خراسانی (غزل) |
|||
روشنک (گوینده) |
|
|
|||
|
اين هم چند گلی بود رنگارنگ از گلزار بی همتای ادب ايران. هميشه شاد و هميشه خوش باشيد. |
|