یک شاخه گل ۲۶۸
فیروزه امیرمعز (دکلمه) | |||||
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش |
بَر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟ | ||||
عمر منست زلف تو به که دراز بینمش عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی تو دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش |
جان منست لعل تو به که به لب رسانمش بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش بَر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟ |
||||
عمر منست زلف تو به که دراز بینمش عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی تو |
جان منست لعل تو به که به لب رسانمش بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش |
||||
سعدی (غزل) | |||||
فیروزه امیرمعز (دکلمه) | |||||
رواق منظر چشم من آستانۀ توست دلت به وصل گُل ای بلبل صبا خوش باد تو خود چه آیتی ای شهسوار شیرین کار سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد |
کَرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست که در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ توست که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست؟ که شعر حافظ شیرین سخن ترانۀ توست |
||||
حافظ (غزل) | |||||
شهیدی (آواز) | |||||
رواق منظر چشم من آستانۀ توست دلت به وصل گُل ای بلبل صبا خوش باد تو خود چه آیتی ای شهسوار شیرین کار سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد |
کَرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست که در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ توست که توسنی چو فلک رام تازیانۀ توست؟ که شعر حافظ شیرین سخن ترانۀ توست |
||||
حافظ (غزل) | |||||
شهیدی (آواز) | |||||
ای جان خردمندان گویِ خم چوگانت روز همه سَر برزد از کوه ولی ما را جان در تن مشتاقان از شوق به رقص آید جان باختن آسانست اندر قدمت لیکن |
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت سَر بَر نزند خورشید الا ز گریبانت چون باد به رقص آرد شاخی ز گلستانت این جان نبُود جانا شایستۀ قربانت |
||||
سعدی (غزل) | |||||
فیروزه امیرمعز (دکلمه) | |||||
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی تو به آفتاب مانی ز کمال حُسن طلعت |
سَربندگی به حکمت بنهم که پادشاهی که نظر نمی تواند که ببیندت کماهی |
||||
سَربندگی به حکمت بنهم که پادشاهی | |||||
سعدی (غزل) | |||||