یک شاخه گل ۴۵۸

      
 فیروزه امیر معز(دکلمه)          
  از ضعف به هر جا كه نشستیم وطن شد

جانِ دگرم بخش كه آن جان كه تو دیدی

 وز گریه به هر سو كه گذشتیم چمن شد

چندان زغمت خاك به سر ریخت كه تن شد

 
           
  پیراهنی از تار وفا دوخته بودم

هر سنگ كه بر سینه زدم نقش تو بگرفت

چون تاب جفای تو نیاورد كفن شد

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

 
         طالب آملی(غزل)  
ایرج(تصنیف)          
  شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

چو غنچۀ خزان رسیده دلم زغم به جان رسیده

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

با دردم آشنا تویی ، با جانم همنوا تویی

درد من و دامان تو ، جان من و چشمان تو

چه می شود با نگهی ، مراد عاشق بدهی؟

نسیم عشق و زندگی از عطر گیسوی تو دارم

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

خروش من زبینوایی به گوش آسمان رسیده 

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

خروش من زبینوایی به گوش آسمان رسیده 

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

در موج عشق و آرزو ، من كشتی ناخدا تویی

دل در شرار آرزو از تابش چشمان تو

که دیدۀ دل روشن از آیینۀ روی تو دارم

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

چو غنچۀ خزان رسیده دلم زغم به جان رسیده

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

 
        الفت (ترانه)  
  فیروزه امیر معز(دکلمه)          
  ز روزگار همین حالتم پسند آمد

برین صحیفۀ مینا به خانۀ خورشید

كه ای به دولت ده روزه گشته مستظهر

 كه خوب و زشت و بد و نیك در گذر دیدم

نگاشته سخن خوش به آب زَر دیدم

مباش غره كه از تو بزرگتر دیدم

 
        جمال الدین عبد الرزاق اصفهانی(غزل)
فیروزه امیر معز(دکلمه)          
   چشم بد روزگار دیدی كه چه كرد؟

از ترس رقیب عاقبت جانم سوخت

بی مهری آن نگار دیدی كه چه كرد؟

دیدی كه چه كرد یار ؟ دیدی كه چه كرد؟

 

       کوکب خراسانی(رباعی)  
ایرج(آواز)          
  بگذشت باز و بر من مسكین نظر نكرد

شرح نیاز و قصۀ شوقم زبان حال

جان گفت با دلم كه دگر پیش او مرو

واندیشه زآب دیده و آه سحر نكرد

چندانكه گفت در دل سنگش اثر نكرد

دل خود چنان برفت كه جان را خبر نكرد 

 
         ناشناس (غزل)   
 فیروزه امیر معز(دکلمه)          
  به غیر از بیخودی در چشم پر خوابت نمی بینم

نمی دانم وصالت چون به دست آید كه سوی من

بجز آشفتگی در زلف پر تابت نمی بینم

به بیداری نمی آیی و در خوابت نمی بینم 

 
        ناشناس (غزل)   
  فیروزه امیر معز(دکلمه)         
 

دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود

می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود

دامان چمن پر گل و در دامن گلزار

مه دلكش و گل نغز و هوا غالیه بو بود

آنگه كه چمن بود پر از نغمۀ بلبل

آن گل كه سراپا همه رنگ و همه بو بود

چشمان من از اشك سعادت شده لبریز

چون شاخ گل افتاده به پیرامُنِ جو بود

می خورد به صد ناز و به صد ناز میم داد

آنجا كه نه غیر و نه رقیب و نه عدو بود

او از می و من از می عشقش شده از دست

لب بسته و در سینه بسی راز مگو بود

گه زیر گل سرخ و گهی زیر گل زرد

می رفت و دلم در پی او از همه سو بود

از نام و نشانش چه سرایم سخن ای دوست

روح من و عشق من و آمال من او بود

من بودم و او بود

من بودم و او بود

من بودم و دلدار

من بودم و او بود

من بودم و آن گل

من بودم و او بود

وان گلبن نو خیز

من بودم و او بود

بوسی ز پیم داد

من بودم و او بود

او سر خوش و من مست

من بودم و او بود

آن ماه زمین گرد

من بودم و او بود

بگذر زمن ای دوست

من بودم و او بود 

 
       

پژمان بختیاری (مستزاد)

 

محمودی خوانساری(آواز):

         
 

دلش دادم كه با او همدم و همخانه خواهم شد

ندانستم كه چون دل برد از من چون پری آخر

به آن حسن و به این عشق ای صنم چون لیلی و مجنون 

زمی خالی نخواهم شد شوم گر خاک می دانم 

مه من شمع خواهد گشت و من پروانه خواهم شد

نهان خواهد شد ومن در غمش دیوانه خواهم شد

توآخر شهره خواهی گشت و من افسانه خواهم شد

كه یا خم یا سبو یا شیشه یا پیمانه خواهم شد

 
       

رفیق اصفهانی (غزل)

 

فیروزه امیر معز(دکلمه)

         
  دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود

می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود

دامان چمن پر گل و در دامن گلزار

مه دلكش و گل نغز و هوا غالیه بو بود

آنگه كه چمن بود پر از نغمۀ بلبل

آن گل كه سراپا همه رنگ و همه بو بود

چشمان من از اشك سعادت شده لبریز

چون شاخ گل افتاده به پیرامُنِ جو بود

می خورد به صد ناز و به صد ناز میم داد

آنجا كه نه غیر و نه رقیب و نه عدو بود

او از می و من از می عشقش شده از دست

لب بسته و در سینه بسی راز مگو بود

گه زیر گل سرخ و گهی زیر گل زرد

می رفت و دلم در پی او از همه سو بود

از نام و نشانش چه سرایم سخن ای دوست

روح من و عشق من و آمال من او بود

من بودم و او بود

من بودم و او بود

من بودم و دلدار

من بودم و او بود

من بودم و آن گل

من بودم و او بود

وان گلبن نو خیز

من بودم و او بود

بوسی ز پیم داد

من بودم و او بود

او سر خوش و من مست

من بودم و او بود

آن ماه زمین گرد

من بودم و او بود

بگذر زمن ای دوست

من بودم و او بود 

 
         پژمان بختیاری (مستزاد)  
فیروزه امیر معز(دکلمه)          
 

سخن عشق جز اشارت نیست

در عبارت نگنجد این معنی

عشق بستان و خویشتن بفروش

عشق در بند استعارت نیست

عشق در عالم عبارت نیست

كه از این خوب تر تجارت نیست

 
       

عطار نیشابوری(غزل)

 

ایرج(تصنیف)

         
 

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

چو غنچۀ خزان رسیده دلم زغم به جان رسیده

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

با دردم آشنا تویی ، با جانم همنوا تویی

درد من و دامان تو ، جان من و چشمان تو

چه می شود با نگهی ، مراد عاشق بدهی؟

که دیدۀ دل روشن از آیینۀ روی تو دارم

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

چو غنچۀ خزان رسیده دلم زغم به جان رسیده

شد از تو رسوا دل من اسیر غمها دل من

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

خروش من زبینوایی به گوش آسمان رسیده 

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

در موج عشق و آرزو ، من كشتی ناخدا تویی

دل در شرار آرزو از تابش چشمان تو

نسیم عشق و زندگی از عطر گیسوی تو دارم 

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

خروش من زبینوایی به گوش آسمان رسیده

ببین كه آن چشم سیه چه می كند با دل من

 
        الفت (ترانه)  
           
           
           

Back to programme page