یک شاخه گل ۴۶۵
فخری نیكزاد (دكلمه) | |||||
مرا خود با تو چیزی در میان هست وجودی دارم از مهرت گدازان اگر پیشم نشینی دل نشانی بجز پیشت نخواهم سر نهادن |
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجودت رفت و مهرت همچنان هست وگر غایب شوی در دل نشان هست اگر بالین نباشد آستان هست |
||||
سعدی(غزل) | |||||
ایرج (آواز) | |||||
ندانمت به حقیقت كه در جهان به كه مانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به كمندت بر آتش تو نشستیم و دود شوق بر آمد من ای صبا ره رفتن به كوی دوست ندانم |
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی كه هركه را تو بگیری ز خویشتن برهانی تو ساعتی ننشستی كه آتشی بنشانی تو می روی به سلامت سلام من برسانی |
||||
سعدی(غزل) | |||||
فخری نیكزاد (دكلمه) | |||||
روی گشاده ای صنم طاقت خلق میبری آینه را تو دادهای پرتو روی خویشتن چون تو درخت دلنشان تازه بهار و گلفشان پند حكیم بیش ازین در من اثر نمیكند جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان |
چون پس پرده میروی پردۀ صبر میدری ورنه چه زهره داشتی در نظرت برابری حیف بود كه سایهای بر سر ما نگستری كیست كه بر كند یكی زمزمۀ قلندری؟ گر بكشی و بعد از آن بر سر كشته بگذری |
||||
سعدی(غزل) | |||||