فرخی سیستانی
فرخی سیستانی، ابوالحسن علی بن جولوغ (وف ۴۲۹ ق) شاعری که اهل سیستان و معروف به «فرخی سیستانی» و از غلامان امیرخلف بانو آخرین امیر صفاری بود. در تذکرهها نام پدرش جولوغ، قلوع و جولوع ذکر شده است. در جوانی نزد یکی از دهقانان سیستان به کار مشغول شد. سپس به دربار چغانیان رفت و با سرودن قصیدهای، در شمار شاعران دربار چغانی درآمد و مورد توجه ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی قرار گرفت. وی بعدها به دربار محمد غزنوی راه یافت. فرخی در سفرهای جنگی همراه سلطان محمود میرفت و کشورگشاییهای او را توصیف میکرد. وی از علوم ادبی و موسیقی اطلاعات کاملی داشت. علی بن جولوغ، از سر ناچاری شعری در قالب قصیده سرود و آن را «با کاروان حله» نام نهاد و شعر را به عمید اسعد چغانی وزیر امیر صفاری تقدیم کرد. معروف است که روز بعد علی بن جولوغ قصیدهای به نام «داغگاه» ساخت و آن را برای امیر صفاری خواند. امیر صفاری، چهل کره اسب را به علی بن جولوغ هدیه کرد و او را از نزدیکان دربارش قرار داد. علی بن جولوغ نیز با تخلص «فرخی» در دربار صفاریان، چغانیان و غزنویان شعر میگفت. محمود غزنوی او را به ملکالشعرایی دربار منصوب کرد. پس از مرگ محمود در ۴۲۱ ق، فرخی به دربار سلطان مسعود غزنوی روی آورد و تا پایان عمر به ستایش این امیر غزنوی مشغول بود. وی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و در نواختن بربط مهارت داشت. دیوان شعر فرخی شامل بیش از چند هزار بیت است که در قالب قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیببند، و ترجیعبند سروده شده است. از آنجا که بیشتر قصاید فرخی در دربار غزنویان سروده شده؛ ستایشگری و وصف در آن بسیار زیاد است؛ هر چند در میان اشعار فرخی، اشعاری نیز وجود دارند که نکات آموزندۀ اخلاقی را در بردارند. فرخی در سال ۴۲۹ ق در سنین جوانی در غزنه درگذشت. بدیعالزمان فروزانفر در کتاب سخن و سخنوران آورده است: «فرخى شاعرى است ظریف طبع و خوش بیان با لهجۀ نرم و سبک و ساده. در سخنپردازى مسلط و در تعبیر مقتدر. داراى معانى و عبارات سهل و کلمات خوشآهنگ که بر ظرافت طبع و سماحت خاطر آن بهترین دلیل است. ابیات آن به اندازهاى ساده و طبیعى و از هرگونه تعقید و حشو برکنار است که گویى اسلوب شعر و نظم مخصوص آن را از یاد برده و بهجاى اینکه شعر بگوید محاوره کرده و صحبت داشته است، ولى پس از اندک تأمل و توجه مىتوان دانست که فرخى در آن ابیات شیرین و روان، نظم شعرى و اسلوب نظمى را تمام و کمال بهکار برده و در اعمال قوانین بلاغت خوددارى نکرده و فقط توانایى خاطر و روانى قریحت اوست که نظم را با همۀ دقت در صورت محاوره نمایش مىدهد. لطافت احساس و ظرافت فکر فرخى از این بود که وى گذشته از شعر در موسیقى نیز دست داشت. شعر خوش مىگفت و چنگ تر مىزد و هر یک از این دو عامل در ظریف کردن فکر و احساس آثارى مهم دارد و اگر فکرى در تحتتأثیر هر دو واقع شد، ظریفتر خواهد شد. سبک و اسلوب او همان طریقه و روش ابوالحسن کسائى است که از تشبیهات آن کاسته و بر معانى عشقى آن افزوده است. اشعارش بر الفاظ متداول مشتمل و از کلمات غریب و ناهنجار خالى است. خیال او هر چند وسیع است، عمق ندارد. معانى فلسفى و اخلاقى در دیوان او بهندرت دیده مىشود. پس اگر خیال او همانطور دقیق بود، دیوانش از مهمات کتاب بهشمار میرفت. او داراى فکر ساده و طبع دهقانى بوده و با اینکه در آخر صاحب جاه و مقام بلند شده و خواستهاى در خور آن بهدست آورده و از محتشمان عصر خود شده، باز هم از خیالات و روشِ دهقانى دست برنداشته و خود را خادم همان دهقان سیستانى پنداشته، از ممدوحان جوِ اسب و تاوان شتر سقط شده خواسته و منش و طبع نخستین را نشان داده تا او را بدان سبت به فربه کردن فیل گماشتهاند». فرخی و منوچهرى معاصر بودهاند و از بسیارى جنبهها وجه مشترک دارند و مکمل یکدیگرند. اگر منوچهرى آن شاعر پُر مایه است که در نظم سخن تحتتأثیر معلومات پُر دامنۀ خویش خاصه زبان تازى قرار دارد، فرخى آن سخنگوى توانایى است که بههیچوجه در شعر خویش تکیه بر معلومات نکرده است و اگر شاعر دامغانى در تشبیه و تخیل، موى به دو نیم مىشکافد و چراغ نیم مردۀ طبع شعر نیوشان از تازهگویى و بدیعسرایى خویش هر ساعت روغنافزار و پُرفروغتر مىشود، سخنور سیستانى نیز سهل و ممتنعگویى و تشبیهات ساده و لطافت طبع خویش را در آسمان جاى مىدهد و از سیر در مراحل نظم و سخنپردازى حُلّه تنیده ز دل بافته ز جان رهآورد مىآورد. سخن منوچهرى استادانه، اما پُرنشیب و فراز است و یک حالت ندارد. فرخى چنین نیست، دیوان او از آغاز تا انجام یکدست و یکنواخت، لطیف و ملایم، بلند و بدیع است، جویبارى است با زمزمۀ جانفزا و به گوش خوشایند، صافى و پاک و گوارا. در مدح و تغزل و تشبیب همه جا ملایمت و لطف کلام او به چشم مىآید و سادگى بیان و رسایى کلمات و هماهنگى جملهها گوش را نوازش و تن را فربهى مىبخشد. اگر بخواهند لطافت شعر فارسی را هر چه دقیقتر و وسیعتر توصیف کنند بهتر است به شعر فرخی اقتدا کنند و اینکه رشید وَطواط گفت: «فرخى عجم را همچنان است که اَبُوفراس عرب را و این هر دو فاضل سخن را سهل و ممتنع مىگویند» درست قولى است که جملگى بر آن هستند. فرخى و منوچهرى در طرز بسیارى از قصاید اشتراک دارند، یعنى در یک زمینه طبع آزمودهاند و قصاید هر یک کیفیتى خاص دارد. در سخن منوچهرى ابتکار و تشبیه تازه و بدیع و اندیشۀ باریک فراوان مىیابید، اما آنجا که ابتکار و تازگى مجال خودنمایى نیافته است، سخن عادى و بىپیرایه است. سادهسراى و روانگوست و شعر فرخی نیز ساده و روان و بر موازین بلاغى و اسالیب نظمى منطبق، به این دلیل بهگزین کردن اشعار فرخى کارى دشوار، اما ترتیب دادن گلچینى از بدایع نظم منوچهرى آسان است.
با کاروان حله (۴۷-۵۴)؛ سخن و سخنوران (۱۲۴-۱۳۴).