گلهای تازه ۱۴۵
گوینده: آذر پژوهش |
|
|
|
|
چیست این آتش سوزنده که در جان من است |
چیست این درد جگرسوز که درمان من است |
|
|
از دل ای آفت جان صبر توقّع داری |
مگر این کافر دیوانه به فرمان من است |
|
|
|
|
عماد خراسانی (غزل) |
ترانه: حمیرا |
|
|
|
|
دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهم |
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
نه از آشنایان وفا دیده این دل |
نه در باده نوشان صفا دیده این دل |
|
|
به جز شیشۀ غم چه هستی چه هستی |
که با سنگ پیمان شکستی شکستی |
|
|
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
|
بریز اشک لرزان که تا دیدهام من |
در این دیده عمری تو را دیدهام من |
|
|
تو هم ای محبّت سرابی سرابی |
برای دل من عذابی عذابی |
|
|
تو هم ای محبّت سرابی سرابی |
برای دل من عذابی عذابی |
|
|
دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهم |
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
|
|
هما میرافشار (غزل) |
گوینده: آذر پژوهش |
|
|
|
|
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او |
در غمت شمّهای از حال پریشان من است |
|
|
عالمی خوشتر از آن نیست که من باشم و دوست |
این بهشتی است که در عالم امکان من است |
|
|
آمد و رفت و دلم برد و کنون حاصل وصل |
اشک گرمی است که بنشسته به دامان من است |
|
|
چیست این آتش سوزنده که در جان من است |
چیست این درد جگرسوز که درمان من است |
|
|
از دل ای آفت جان صبر توقّع داری |
مگر این کافر دیوانه به فرمان من است |
|
|
|
|
عماد خراسانی (غزل) |
آواز: محمودی خوانساری |
|
|
|
|
چیست این آتش سوزنده که در جان من است |
چیست این درد جگرسوز که درمان من است |
|
|
از دل ای آفت جان صبر توقّع داری |
مگر این کافر دیوانه به فرمان من است |
|
|
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او |
در غمت شمّهای از حال پریشان من است |
|
|
آمد و رفت و دلم برد و کنون حاصل وصل |
اشک گرمی که بنشسته به دامان من است |
|
|
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد |
داستانی است که او عاشق دستان من است |
|
|
|
|
عماد خراسانی (غزل) |
گوینده: آذر پژوهش |
|
|
|
|
آمد و رفت و دلم برد و کنون حاصل وصل |
اشک گرمی است که بنشسته به دامان من است |
|
|
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد |
داستانی است که او عاشق دستان من است |
|
|
|
|
عماد خراسانی (غزل) |
ترانه: حمیرا |
|
|
|
|
دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهم |
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
نه از آشنایان وفا دیده این دل |
نه در بادهنوشان صفا دیده این دل |
|
|
به جز شیشۀ غم چه هستی چه هستی |
که با سنگ پیمان شکستی شکستی |
|
|
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
|
بریز اشک لرزان که تا دیدهام |
در این دیده عمری تو را دیدهام من |
|
|
تو هم ای محبّت سرابیسرابی |
برای دل من عذابی عذابی |
|
|
تو هم ای محبّت سرابیسرابی |
برای دل من عذابی عذابی |
|
|
دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهم |
جز آنکه شکستی چو شیشه به آهی چه بوده خدا را مگر گنهم |
|
|
|
|
هما میرافشار (غزل) |