گلهای رنگارنگ ۴۹۵
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
به بهار می طلب كن منشین به كار دیگر بشمر غنیمت ارزان كه رسی به روزگاری |
كه بسی امید باید كه رسد بهار دیگر كه خطا بود نشستن پی روزگار دیگر |
||||
وقار شیرازی (دوبیتی) | |||||
نمی دانم نمی خواهم بدانم كه ساز كهنۀ عشقم شكسته | نمی خواهم بدانم در نگاهم غروب غربت صحرا نشسته | ||||
ترانه: هایده | |||||
نمی دانم نمی خواهم بدانم كه ساز كهنۀ عشقم شكسته خانۀ عشق من اكنون بی تو رنگ غم گرفته من تو را هر نیمه شب محزون و خاموش همچو یك دیوانۀ غمگین به یادت تا به چشم خویش دیدم هرچه بود از هم گسسته دل مگو با من كه او دیوانه ای بود |
نمی خواهم بدانم در نگاهم غروب غربت صحرا نشسته محفل پر شور من از دوری ات ماتم گرفته با دو چشم مات و غمگین جستجو كردم كوچه های آشنا را زیر و رو كردم سایۀ سرد جدایی در میان ما نشسته در میان سینه ام بیگانه ای بود |
||||
بر تو نفرین ای دل من ای دل بی حاصل من | |||||
من ز دست تو چنین افسانه گشتم خسته ام دیوانه دل زین بی قراری |
از همه خلق جهان بیگانه گشتم من ندارم طاقت دیوانه داری |
||||
(پرویز وکیلی) | |||||
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
شكسته خاطر و آزرده جان و خسته تنم بلای جان من این عقل مصلحت بین است چو شمع آتش سوزان درون جان دارم |
كسی مباد چنین زار و مبتلا كه منم بیار باده كه غافل كند ز خویشتنم ببین به روشنی فكر و گرمی سخنم |
||||
مؤید ثابتی (غزل) | |||||
آواز: هایده می | |||||
در شعلۀ آن شمع كه افروخته بودم نقشی ز وفا نیست در این مرحله یارب افسوس كه روشنگر بزم دگران شد آن كو به تمنای تو رسوای جهان گشت یك رنگی و تسلیم و صفا را همه ای عشق |
ای کاش كه پروانه صفت سوخته بودم من درس وفا را ز كه آموخته بودم شمعی كه ز سوز جگر افروخته بودم ای آفت هستی من دل سوخته بودم در سینه به سودای تو اندوخته بودم |
||||
پژمان بختیاری (غزل) | |||||
دکلمه: آذر پژوهش | |||||
از این دل داد من بستان خدایا به تاری گردنش را بسته زلفت |
ز دستش تا به كی گویم خدا دل فقیر و عاجز و بی دست و پا دل |
||||
ابوالقاسم لاهوتی (غزل) | |||||
ترانه: هایده | |||||
نمی دانم نمی خواهم بدانم كه ساز كهنۀ عشقم شكسته خانۀ عشق من اكنون بی تو رنگ غم گرفته من تو را هر نیمه شب محزون و خاموش همچو یك دیوانۀ غمگین به یادت تا به چشم خویش دیدم هرچه بود از هم گسسته دل مگو با من كه او دیوانه ای بود |
نمی خواهم بدانم در نگاهم غروب غربت صحرا نشسته محفل پر شور من از دوری ات ماتم گرفته با دو چشم مات و غمگین جستجو كردم كوچه های آشنا را زیر و رو كردم سایۀ سرد جدایی در میان ما نشسته در میان سینه ام بیگانه ای بود |
||||
بر تو نفرین ای دل من ای دل بی حاصل من | |||||
من ز دست تو چنین افسانه گشتم خسته ام دیوانه دل زین بی قراری |
از همه خلق جهان بیگانه گشتم من ندارم طاقت دیوانه داری |
||||
(پرویز وکیلی) | |||||