برگ سبز ۲۴۰
فیروزه (دکلمه) |
|||||
این نکویان که بلای دل اهل نظرند عاشقان را نتَوان داد دل غمزد ه داد |
دشمن جان و دل و از دل و جان خوبترند ورنه خوبان نه ستم پیشه نه بیدادگرند |
||||
نشاط اصفهانی(غزل) |
|||||
فیروزه (دکلمه) |
|||||
تش خرمن من سوخته خرمن داند دشمن و دوست به فریاد و فغانند افسوس |
همچو من سوخته ای سوز دل من داند زان جفا پیشه که نه دوست نه دشمن داند |
||||
ناشناس (غزل) |
|||||
فیروزه (دکلمه) |
|||||
شرمسارم از دل بی صبر و بی آرام خویش خود زخود ساغرستانم خود به خود ساقی شوم |
خود به یارازبیقراری می برم پیغام خویش ازکف نوشین لبی هرگز نگیرم جام خویش |
||||
نظری نشابوری (غزل) |
|||||
مسعودی (آواز) |
|||||
ای دَرد درون جان چه باشی ؟ ای خون دل از زمین چه جویی؟ ای اشک روان برون شو ازچشم ای اشک روان برون شو ازچشم ای دَرد درون جان چه باشی ؟ |
وی سوز درون نهان چه باشی ؟ ای ناله بر آسمان چه باشی ؟ در خانۀ مردمان چه باشی ؟ در خانۀ مردمان چه باشی ؟ وی سوز درون نهان چه باشی ؟ |
||||
کمال خجندی (غزل) |
|||||
فیروزه (دکلمه) |
|||||
به جز تو دردل ما مدعا نمی باشد مجو به غیر خدا در دل شکستۀ ما |
به خاطری که توباشی چه ها نمی باشد که در سفینۀ ما ناخدا نمی باشد |
||||
ناشناس (غزل) |
|||||
فیروزه (دکلمه) |
|||||
ای کشته چو من هزار در پای غمت ویران مکن این دیده ودل زآتش و آب |
وی غرقه چومن بسی به دریای غمت کان جای خیال توست وین جای غمت |
||||
جمال الدین اصفهانی (رباعی) |
|||||