برگ سبز ۲۶۳
روشنک (دکلمه) | |||||
زلفین سیه خَم به خَم اندرزده ای باز ازدود دل سوخته زنهار حذر کن |
وقت من شوریده به هم برزده ای باز کاتش به من سوخته دل درزده ای باز |
||||
سلمان ساوه ای(غزل) |
|||||
روشنک (دکلمه) |
|||||
به دَرد دوری و داغ جدایی چندگه خواهم طبیبان چارۀ هردَرد می دانند و می دانم همیشه حسرت وصلم به دل بود ونبودآخر رفیق ازجوریارم نیست افغان نالم و گِریم |
شکیب و صبرگیرم پیش کوصبروشکیب اما؟ من بیچاره را دَردیست در دل از طبیب اما بجزحسرت نصیب این دل حسرت نصیب اما شب و روز از جفای غیر و بیداد رقیب اما |
||||
رفیق اصفهانی(غزل) |
|||||
شهیدی (آواز) |
|||||
بی تو عطر زندگی بیرون شدازکاشانۀ من از طریق عقل بیرون برده کار عشق ما را ای چراغ زندگی تا سایه از من واگرفتی تلخ و شیرین داستانها خوانده ای یارا کنون روح من تاریک شد ای نورچشم زندگانی |
در کدامین گلشنی ای نازنین پروانۀ من یا دل دیوانۀ تو یا دل دیوانۀ من می گریزد نور ماه از سایۀ ویرانۀ من یا بگو افسانۀ خود یا بگو افسانۀ من ساعتی بازآ که روشن گردد ازنو خانۀ من |
||||
پژمان بختیاری(غزل) |
|||||
شهیدی (تصنیف) |
|||||
بوی گیسوی خوشت ساخته سرمست مرا جز تو و عشق تو و نام تو و صحبت تو |
مست گیسوی توام من مده از دست مرا به سرت گر سر سودای دگر هست مرا |
||||
پژمان بختیاری(غزل) |
|||||
روشنک (دکلمه) | |||||
بیا که میدهمت بر دو دیده جا بنشین
اگر به قصد هلاک من آمدی برخیز مرا تو مردم چشمی مرو مرو زبَرم صبا رسول دلم بود سُست می جنبید |
خوش آمدی ز کجا می رسی ؟ بیا بنشین ورت ارادۀ صلحست مرحبا بنشین مرا تو عمر عزیزی بیا بیا بنشین شَمال گفت: تو رنجوری ای صبا بنشین |
||||
سلمان ساوه ای(غزل) | |||||