یک شاخه گل ۲۴۰
یک شاخه گل برنامهٔ شمارهٔ ۲۴۰ | |||||
گوینده: روشنک | |||||
یار برداشت زرخ پرده برای دل من نتوان گفت زمین است و سما خلوت دوست دل من کشتی نوح است بدریای وجود نرسیدند بسرمنزل مقصود صفا |
برد از من دل و بنشست بجای دل من خلوت سلطنت اوست سرای دل من ناخدای دل کشتیست خدای دل من مگر آن قوم که رفتند بپای دل من |
||||
حکیم صفای اصفهانی (غزل) | |||||
سرایندهٔ این ابیات چنانکه از بیت مقطع شنیدید صفا تخلص مینموده. | |||||
نرسیدند بسرمنزل مقصود صفا | مگر آن قوم که رفتند بپای دل من | ||||
نامش محمد حسین بود زادگاهش اصفهان و بطوریکه ادیب نیشابوری مینویسد از پانزده سالگی عازم خراسان شد و در آنجا ساکن گشت و تا پایان عمر در آنجا مقیم بود صفای اصفهانی از شعرای بنام قرن سیزدهم است و چون در فلسفه و حکمت دست داشته به حکیم صفای اصفهانی مشهور گردیده است حکیم صفای اصفهانی مردی بود وارسته و آزاده در سرایندگی بواسطهٔ ترکیبات بدیع شیوهٔ خاص و بحوریکه برای غزلیات خود انتخاب مینموده و بخصوص اینکه از تقلید معترض بوده از سایر شعرای قرن اخیر ممتاز است از حکیم صفای اصفهانی دیوانی چند باقیست از آنجمله دیوانیکه بخط میرابوالقاسم خوش نویس آستان قدس رضویست. | |||||
آواز: فاخته ای | |||||
دل بردی از من بیغما ای ترک غارتگر من | |||||
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من | |||||
عشق تو در دل نهان شد دل یارو تن ناتوان شد | |||||
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من | |||||
هر دم دلم را صفا داد آیینه ام را گرا داد | |||||
آخر بباد فنا داد عشق تو خاکستر من | |||||
هر دم دلم را صفا داد آیینه ام را گرا داد | |||||
آخر بباد فنا داد عشق تو خاکستر من | |||||
حکیم صفای اصفهانی (غزل) | |||||
پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد |