یک شاخه گل ۴۳۲
یك شاخه گل، برنامه شماره ۴۳۲ | |||||
(گوینده): | یك شاخه گل، برنامه شماره ۴۳۲ | ||||
دکلمه: روشنك | |||||
چه دیدم خواب شب كامروز مستم مرا گفتی: بِبُر از جمله یاران چه عالم هاست در هر تار مویت تویی معبود در دیر و كنشتم |
چو مجنونان زبندِ عقل جستم بُریدم از همه دل در تو بستم بیفشان زلف كز عالم گسستم تویی مقصود از بالا و پستم |
||||
مولانا(غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
یارب شب دوشین چه مبارك سحری بود در عالم وصفش به جهانی برسیدم |
كاو را به سر كشته هجران گذری بود كاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود |
||||
سعدی(غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
بخت باز آید از آن در كه یكی چون تو در آید صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبا |
روی زیبای تو دیدن در دولت بگشاید تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید چون تو دارم، همه دارم ، دگرم هیچ نباید |
||||
سعدی(غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
با همه خلق نمودم خمِ ابرو كه تو داری گر حلال است كه خون همه عالم تو بریزی چشم عاشق نتوان دوخت كه معشوق نبیند |
ماه نو هر كه ببیند به همه كس بنماید آنكه روی از همه عالم به تو آورد نشاید نای بلبل نتوان بست كه بر گل نسراید |
||||
سعدی(غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند آنكه گویند به عمری شب قدری باشد عجب از چشم تو دارم كه شبانش تا روز |
نه چنین صورت و معنی كه تو داری دارند مگر آنست كه با دوست به پایان آرند خواب می گیرد و خلقی زغمش بیدارند |
||||
سعدی(غزل) | |||||
آواز: محمودی خوانساری | |||||
از هر چه می رود سخن دوست خوشترست هرگز وجود حاضر وغایب شنیده ای ابنای روزگار به صحرا روند و باغ كاش آن به خشم رفته ما آشتی كنان |
پیغام آشنا نفس روح پرورست من در میان جمع و دلم جای دیگرست صحرا و باغ زنده دلان كوی دلبرست باز آمدی كه دیده مشتاق بر درست |
||||
سعدی(غزل) | |||||
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی دین و دل به یك دیدن باختیم و خرسندیم گیسوی پریشانش دیدم و به دل گفتم |
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی در غمار عشق ای دل كی بود پشیمانی؟ این همه پریشانی بر سر پریشانی |
||||
شیخ بهایی (غزل) | |||||
دکلمه: روشنك | |||||
چه دیدم خواب شب كامروز مستم مرا گفتی: بِبُر از جمله یاران چه عالم هاست در هر تار مویت تویی معبود در دیر و كنشتم |
چو مجنونان زبندِ عقل جستم بُریدم از همه، دل در تو بستم بیفشان زلف كز عالم گسستم تویی مقصود از بالا و پستم |
||||
مولانا(غزلیات شمس) | |||||
(گوینده): | این بود شاخه گل شماره ۴۳۲ | ||||